سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وفا با بیوفایان ، بیوفایى است با خدا ، و بیوفایى با بیوفا وفا بود نزد خدا . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :40
بازدید دیروز :20
کل بازدید :103888
تعداد کل یاداشته ها : 46
103/9/3
6:14 ع

از سلسله داستانهای جنایی همراه با آموزش حقوقی صلاحیت کیفری

تهیه و تنظیم : علی دیر

عصر یک روز پائیزی در حالی که کم کم از دمای هوا کاسته می شد . مسافرین یک به یک وارد دفتر پایانه اهواز شده و پس از اخذ بلیط اتوبوس منتظر حرکت بودند . بعضی ها از فرط خستگی ، روی صندلیهای پایانه خوابشان برده بود و برخی نیز در رستوران در حال غذا خوردن بودند تا بالاخره بلندگوی پایانه ساعت حرکت را اعلام کرد و مسافرین بتدریج به سوی اتوبوسی که عازم تهران بود به حرکت درآمدند . شاگرد راننده ، صندوق بغل اتوبوس را بالا زده بود و بار مسافرین را گرفته و به ترتیب در داخل آن قرار داد و مسافرین سوار شدند ، مسئول تعاونی با کنترل صندلیها و اطمینان از اینکه اتوبوس جای خالی ندارد لیست مسافرین را به راننده داد و اتوبوس به راه افتاد .

?         ?          ?

تقریباً ساعت 2 بامداد بود که اتوبوس به اراک رسید چند نفر مسافر پیاده شدند و پس از تحویل گرفتن بارهای خود ، به سمت مقاصد خود رهسپار گردیده و به جای آنان چند نفر سوار شدند . شاگرد راننده نیز با بالا زدن در صندوق بغل به آنان اجازه داد که اثاثیه خود را در داخل صندوق بغل قرار دهند بی خوابی و تاریک بودن هوا مانع از آن می شد که شاگرد اتوبوس ، مسافرین و یا بارهای آنان را به دقت کنترل کند زیرا مطمئن بود که هر کس بار خودش را پیدا خواهد کرد . اتوبوس پس از سوار کردن مسافرین جدید به مسیر خود ادامه داد تا به رقم رسید ، در قم نیز چند نفر پیاده و چند نفر سوار شدند و پس از طی فاصله قم به تهران ، تقریباً هوا روشن بود که اتوبوس وارد پایانه جنوب تهران شد و مسافرین یک به یک پیاده شدند و به رغم خواب آلودگی اثاثیه خود را به دقت شمرده و به سمت خودروهایی سواری که در بیرون پایانه امتیاز بودند به حرکت درآمدند .

شاگرد راننده نیز پس از تخلیه اتوبوس ، برای بستن درهای صندوق بغل پائین آمد و یکی یکی درها را پائین کشید اما در حین پائین کشیدن یکی از درها متوجه شد که ساک بزرگی به جا مانده است . به اطراف خود نگاهی کرد تا شاید مسافری را ببیند ، امّا همه مسافرین رفته بودند و هیچ کس در اطراف اتوبوس نبود !!! موضوع را با راننده میان گذاشت و او گفت که ساک را به تعاونی مربوطه ببرد و تحویل آنجا بدهد زیرا صاحب ساک وقتی از فقدان آن آگاهی یابد ، به سرعت به پایانه باز خواهد گشت ، لذا بهترین جا نزد مسئول تعاونی است . شاگرد راننده نیز ساک را که کمی سنگین بود به تعاونی برد و ماجرا را شرح داد . مسئول تعاونی ساک را گرفت و پشت پیشخوان قرار داد تا به صاحبش تحویل دهد . اما در طول روز کسی برای تحویل ساک مراجعه نکرد و شب هنگام ، مسئول تعاونی آنرا به انباردار داد تا در انبار نگداری کند و در صورت مراجعه صاحب ساک و با دادن نشانی دقیق ، آن را تحویل دهد .

?         ?          ?

صبح روز بعد ، انباردار وقتی قفل در انبار را باز کرد و به داخل آمد ، بوی مشمئز کننده ای به مشامش رسید . او چیزی در انبار نگذاشته بود تا چندین بویی بدهد ! اما کمی این طرف و آن طرف سرکشید و بالاخره به ساک امانتی نزدیک شد و حس کرد بویی ناخوشایند از آن ساک به مشام می رسد خواست در آنرا باز کند ولی کمی تردید کرد و از دست زدن به ساک خودداری نمود . مجدداً در انبار را قفل کرد و به نزد مسئول تعاونی رفت و موضوع بوی بوی بدساکرا بازگو  کرد . او نیز انباردار را از دست زدن به ساک منع کرد و مراتب را تلفنی به پلیس اطلاع داد . مأموران انتظامی پایانه به انبار مراجعه کرده و پس از تأکید بوی بد آن ، برای جلوگیری از مشکلات احتمالی ، مراتب را به اداره آگاهی اطلاعه دادند . پس از قریب نیم ساعت ، مأموران پلیس آگاهی در محل حاضر شدند . افسر سرپرست اِکیپ در حالی که دستکش به دست کرده بود به آرامی زیپ ساک را باز کرد . روی ساک پر از برگ درختان بود اما وقتی برگ درختان پس زده شد . تکه های بدن انسانی مشاهده شد که داخل کیسه سیاهرنگ زباله پیچپیده شده و به چسب کاغذی جمع گردیده بود و بوی ناراحت کننده ای از آن به مشام می رسید افسر آگاهی فوراً مراتب را به مرکز اعلام کرد و سپس به مقام ذیصلاح قضایی اطلاع داده شد . بازپرس پس از قریب یک ساعت در محل حاضر شد و پس از مشاهده ساک و اجزای بدن ، مراتب را صورت مجلس کرده و دستورات را خطاب به اداره آگاهی صادر و محل را ترک کرد.

?         ?          ?

افسر آگاهی پس از تکمیل گزارش و کسب تکلیف از مقام مافوق به تعاونی مربوطه وقت و مسئول تعاونی خواست که در اجرای دستور مقام قضایی فوراً راننده و شاگرد او را به آگاهی هدایت کند تا تحقیق لازم از آنان صورت پذیرد و با اخذ لیست مسافرین به قصد خود بازگشت. صبح روز بعد ، راننده و شاگرد او به آگاهی مراجعه کردند و مورد تحقیق و بازجویی قرار گرفتند ، پس از قریب دو ساعت بازجویی افسر پرونده این نتیجه رسید که نه راننده نه شاگرد او از محتوای ساک خبر نداشته و حتی صاحب آنرا نیز تشخیص نداده اند شاگرد راننده که پیش از راننده در سوار و پیاده شدن مسافرین مطلع بود با اعلام این نکته که در سیاهی شب شناسایی مسافرین و اموال متعلق به آنان به خوبی و میسر نبوده تلاش افسر آگاهی را از اینکه اطلاعاتی از آنان کسب کند بی نتیجه گذاشت افسر آگاهی در پایان بازجویی هر دو را مرخص کرد ولی به آنان تفهیم کرد که تا چند روز آینده از تهران خارج نشوند . تا تحقیقات کامل شود افسر آگاهی که حس می کرد به بن بست رسیده ابتدا مراتب کشف حسد از اتوبوس را به آگاهی خوزستان اطلاع داد تا در صورتی که کسی اخیراً گم شده مراتب را اعلام کنند تا مشخصات اعلام شده با جسد تطبیق داده شود عصر همان روز وقتی اداره کاملاً خلوت شد مجدداً موضوع را ذهن خود مرور کرد و از ابتدا تا انتها ماجرا را مانند پرده سینما از جلو دیده گان خود عبور داد ناگهان جرقه ای در ذهنش پدیدار شد و به سرعت بطرف ساک دوید و مجدداً ساک مورد بازدید قرار داد . پس از وارسی آن ، لبخندی روی لبانش نقش بست ، فوراً مراتب را به رئیس اداره گزارش کرد و با تیمی از افسران مجرب آگاهی عازم شمال کشور شد .

افسر آگاهی پس از ارائه برگ مأموریت و کسب دستور مقام قضائی ، به آگاهی مازندران مراجعه کرد و مشخصات کلیه مفقودیها را بررسی نمود تا اینکه با تصویر شخصی که خالی در سمت چپ گونه خود داشت برخورد کرد . این تصویر دقیقاً با سر مقتول موجود در ساک تطبیق داشت . فوراً مراتب را به اطلاع بازپرس شهرستان رسانیده و تقاضا کرد که پرونده امر در اختیار او قرار گیرد . بازپرس نیز با اعلام موافقت ، پرونده را در اختیار او و همکارانش قرارداد . افسر آگاهی با مراجعه به منزل مقتول ، چگونگی فقدان او را از همسرش پرسید و او گفت یک روز صبح زود و طبق معمول ، شوهرش که نقاش ساختمان بوده از منزل خارج شده و دیگر به منزل برنگشته است و نشانی محلی را که شوهرش در آنجا مشغول به کار بود ، به افسر آگاهی داد او نیز به منزل مورد نظر مراجعه کرد و تحقیق از اهل منزل را شروع نمود و. زن و شوهر ابتدا سعی می کردند که خود را کاملاً خونسرد نشان داده و پاسخ سؤالات را با آرامش جواب دهند امّا پس از اینکه زن خود را در مقابل سؤوالات متعدد افسر آگاهی دید و راه فراری پیدا نکرد . شروع به گریه کرد و هق هق کنان گفت : جناب سروان رحم کنید من مقصر نبودم ، آن روز شوهرم ناگهان وارد منزل شد و تصور کرد بین من و نقاش سر و سرّی وجود دارد. چون اصولاً آدم بدبینی بود و مرتباً به من سوء زن داشت . آن روز هم وقتی دید من در پائین نردبان نقاش ایستاده و به او چای تعارف می کنم بسیار عصبانی شد و به سرعت وارد اتاق شده و در حالی که فحاشی می کرد نردبان را هل داد و نقاشی با نردبان سقوط کرد و سرش به دیوار مقابل اصابت کرد .

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با سلام با حکایتی بسیار جالب از مولای متقیان به روزم یه سر بزن یا علی